به انقلاب و امام فكر كن...

ذوالفقاري(فرمانده گروهان از گردان مقدس يا زهرا(س) تيپ 44 حضرت قمر بني هاشم (ع): برادر الان موقع قرآن خواندن نيست،الان بايد برويم جواب پاتك دشمن را بدهيم. شما هم بچه ها را يك كمكي بدهيد.
كمي جلو مي رود و دوباره بر مي گردد مي بيند كه از پايش خون مي آيد، چي شده؟! رزمنده مجروح طلبه گردان يا زهرا (س) قاسم جعفريان است. ذوالفقاري بر مي گردد و مي نشيند و روي پاي رزمنده را كنار مي زند و در كمال ناباوري مي بيند كه پايش به پوستي بند است.
نگاهي به صورت زيباي قاسم مي اندازد. قاسم با حالتي كه خيال ذوالفقاري را راحت كند مي گويد: منتظرم كه به عقب منتقل شوم! براي تسكين درد دارم آيات كلام الله مجيد را تلاوت مي كنم.
ذوالفقاري: بايد سريع بريم عقب. و از ديدن اين صحنه عجيب شرمنده قاسم شده. ذوالفقاري كه مي خواهد پايش را ببندد، قاسم دستش را مي گيرد و ذوالفقاري را قسم مي دهد كه به جلو برو. بچه ها الان اون جلو بايد امروز قلب امام را شاد كنند. من مهم نيستم به انقلاب و امام فكر كن. برو به بچه ها برس و فكر من هم نباش.
ذوالفقاري كه نمي تواند او را رها كند مي خواهد چيزي بگويد كه قاسم او را به امام قسم مي دهد. ذوالفقاري كه اشك از چشمانش جاري شده مي گويد تورا به خدا اسم امام را نبر. بايد برگرديم عقب. باز هم قاسم التماس كنان مي گويد: وقتي اسم امام را آوردم ديگر نبايد بماني، برو.
و ذوالفقاري در حالي كه اشك هايش را پاك مي كند به سرعت به جلو مي رود و با صداي بلند مي گويد: تو را خدا اگر تونستي در اولين فرصت برگرد عقب.
اون روز بچه ها به يه موفقيت بزرگ مي رسن قاسم بر اثر خونريزي شديد در حالي كه در آخرين لحظات هم به تلاوت قرآن مشغول بود شهيد شد و ذوالفقاري هم در عمليات والفجر 10 به دوستان شهيدش پيوست.